تیرداد نصری

پس از باران های بسيار
باران های بسيار
باران های بسيار
از قطار پياده شديم،گفتيم:
(...ايستگاه آخر مان اين بود)
در زير آسمان خاكستر
از قطار
پياده شديم
اما دوباره قطاری
از دور می آيد
ما سر می چرخانيم، و به آخر اين ريل می نگريم
..............................................................
..............................................................
(برای ما دست تكان می دهند
در مارپيچ كوچه های مه آلود - مادران كوهستان
پسته و چای در نور آفتاب - دختران
در همهمه پنبه زار ها - پسران بلوغ
برای ما دست تكان می دهد كوير)
ما پياده شديم
اين قطار اما
همچنان
می برد ما را
با خود



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : یک شنبه 3 فروردين 1393 | 13:21 | نویسنده : roshanak |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.